منزل موقت؛ قصه زن ترنس افغانستانی در پیچ و خم پناهجویی (۱)
آرتمیس: «سلام مونا. خوش آمدی به برنامه اینجا پامیر، ممنون که دعوت من رو پذیرفتی و در مصاحبه با رادیو رنگینکمان شرکت کردی».
مونا: «منم خدمت شما سلام عرض میکنم. من مونا هستم و ۳۰ سال سن دارم. افغانستانی هستم اما در ایران متولد شدم و در حال حاضر ساکن ترکیه هستم».
آرتمیس: «مونا، از خودت برامون بگو».
مونا: «من وقتی حدودا ۱۵ سالم بود تفاوتهایی را در خود و جنسیتم با بقیه احساس میکردم. گاهی این تفاوتهای من با بقیه اذیتم میکرد و گاهی هم لذت میبردم از اینکه با بقیه متفاوت هستم. دوست داشتم از این جنسی که هستم نباشم و بیرون بیام و دوست داشتم یک دختر باشم. من وقتی جلوی آینه بودم و خودم را که نگاه میکردم، دوست داشتم که صورت ظریفی داشته باشم و موهای بلندی میداشتم. من بعضی اوقات لباسهای خواهرانم را یواشکی برمیداشتم، میبردم حموم و میپوشیدم. من وقتی میرفتم حموم، به اندام جنسیام نگاه میکردم از خودم میپرسیدم که چرا من باید اندام جنسی (منتسب به) مردانه داشتم باشم. با خودم میگفتم اگر من این اندام جنسی را نمیداشتم چقدر زیباتر میشدم.گاهی اوقات و به قول امروزیا روی همکلاسیهای خودم کراش داشتم و دوست داشتم که با آنها ارتباط داشته باشم ، آنها در تصوراتم قهرمان زندگی من میبودند و به چشم یک معشوقه به آنها نگاه میکردم. من آن زمان اطلاعات کافی درباره گرایشات جنسی و یا هویت جنسیتی نداشتم. فکر میکردم من نرمال نیستم و بیمار روانی هستم. حتی دوستان من وقتی میدیدند که من شبیه بقیه نیستم و دوست دارم با پسرها رابطه داشته باشم به من میگفتند تو بیمار جنسی هستی. این دوران خیلی سختی برای من بود. من اطلاعاتی درباره خودم و بدن خودم نداشتم. از یک طرف در جامعهای بسته و مذهبی زندگی میکردم و از طرف دیگر به اینترنت دسترسی نداشتم. من خانواده مذهبی و سنتی داشتم و خیلی اذیت شدم. همیشه شخصیت دوگانه داشتم. من نمیدانستم که من اصلا دختر هستم یا پسر. نمیدانستم که آیا من بیمار هستم یا نرمال و طبیعی. همیشه بلند گذاشتن موهایم، لباس پوشیدنم و سبک رفتارم در خانواده برای من دردسر ایجاد میکرد. من را تنبیه بدنی میکردند. پدر من آدمی به شدت مذهبی و خشن بود. حتی گاهی اوقات میخواست من را بکشد تا من باعث آبروریزی خانوادم و پدر و مادرم جلوی همسایه و اقوام نشوم. اگر از دوستانم میآمد دنبالم، پدرم آن روز را برای من جهنم میکرد. میگفت چرا با این پسر میروی بیرون؟ چه کاری با تو داره؟ همیشه با القاب توهین آمیز من را صدا میکرد. حتی یکبار پدر و برادرهایم من را به قصد کشت کتک زدند. جرم من فقط این بود که با آنها متفاوت بودم. خانوادهام حتی فکر نمیکردند که من را ببرند پیش مشاور بلکه من را میبردند نزد افرادی که رمال و دعانویس هستند و دعا را در جیب من میگذاشتند یا در لباسهای من جاسازی میکردند و به خورد من میدادند تا به قول خودشان من «پسر واقعی» بشم، من درست بشم و کارهای بد انجام ندم. من آن زمان اصلا نمیدانستم که گرایشات جنسی یعنی چی، ترنس یعنی چی و یا همجنسگرا یعنی چی. من وقتی به ترکیه آمدم، شرایط روحی و روانی خوبی نداشتم. شرایط خیلی سختی داشتم و فشار خیلی زیادی روی من بود. من چندین بار میخواستم خودکشی کنم. بعد از طریق شبکههای اجتماعی با سازمان “چتر قرمز” آشنا شدم. مشاوری که این سازمان در اختیار من گذاشت بعد از چند جلسه به من گفت که چه جنسیتی دارم و چه گرایش جنسیی دارم. او به من گفت که من بیمار نیستم و کاملا نرمال هستم و افرادی هم مثل من هستند. این پروسه شناختم از خودم برای من ۱۵ سال طول کشید و خیلی رنج کشیدم».